سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

102/9/2
3:49 ع

خاطراتی از شهید تهرانی مقدم مغز متفکر موشکی ایران

 

چند روایت کوتاه از زندگی شهید طهرانی‌مقدم

شهید «حسن طهرانی‌مقدم» ملقب به پدر موشکی ایران و مسئول سازمان جهاد خودکفایی، 12 سال پیش، درست در چنین روزی بر اثر انفجار در یکی از پادگان‌های نزدیک تهران به شهادت رسید، در سالروز آسمانی شدنش، اشاره‌ای به چند روایت کوتاه از زندگی پرافتخار او خواهیم داشت.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، 12 سال از روزی که خبر شهادت سردار حسن طهرانی‌مقدم، رئیس سازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روی خروجی رسانه‌ها قرار گرفت، می‌گذرد، فرمانده‌ای که تا آن روز نامش برای عموم مردم ناآشنا بود اما درجه و مسئولیتش نشان از سال‌ها تجربه داشت.

بیست‌ویکم آبان 1390، فرمانده‌ای بر اثر انفجار زاغه مهمات پادگان شهید مدرس به دوستان شهیدش پیوست که بخش عظیمی از افتخارات موشکی جمهوری اسلامی ایران مدیون زحمات شبانه‌روزی و آرزوهای دور اوست؛ مردی که معتقد بود تنها انسان‌های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می‌کنند.

شهید طهرانی‌مقدم مرد کارهای سخت روی زمین مانده بود، تا کاری که راه انداخته بود روی روال می‌افتاد، آن را به دیگری می‌سپرد و به سراغ کار بعدی می‌رفت، سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. آن هم وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایرةالمعارف مردم پاک می‌شود.

در سالروز شهادت بزرگ‌مردی که آرزوی نابودی اسرائیل را داشت، چند برگ از زندگی او را ورق می‌زنیم، شهیدی که نتایج تلاش‌های شبانه‌روزی‌اش بیش از یک ماه است که آرامش را از صهیونیست‌ها گرفته است.

چند روایت کوتاه از زندگی شهید طهرانی‌مقدم

نماز اول وقتش ترک نمی‌شد، حتی وقتی توی برف‌های کوه یا در حال صخره‌نوردی بود، یک بار در کوه‌های توچال، نزدیک پناهگاه شیرپلا و شروین، صخره‌نوردی می‌کرد، جای خطرناکی بود، زیر پا را که نگاه می‌کردی، چشمت سیاه می‌رفت، موقع اذان به همراهش گفت: طناب را شل کند، خودش را به تخته سنگی رساند، راحت نمی‌شد نشست. همه ترسیده بودند، قلاب را باز کرد و نمازش را خواند.

چند روایت کوتاه از زندگی شهید طهرانی‌مقدم

در قید و بند میز و صندلی و اتاق کار فرمانده نمی‌ماند، گاهی کانکسی پیدا می‌کرد و کار را از همان جا شروع می‌کرد، چند طرح مهم را این طوری کلید زد، رابطه‌اش با نیروهایش، فرمانده و فرمانبری نبود، بیش‌تر رفیق بودند تا رئیس و مرئوس، برای همین هم هر چه می‌گفت از دل و جان برایش انجام می‌دادند.

چند روایت کوتاه از زندگی شهید طهرانی‌مقدم

اواخر اسفند سال 62 در عملیات خیبر، زمانی که رزمندگان اسلام در رسیدن به اهداف خود ناکام ماندند و دژ طلائیه سقوط نکرد و حتی یگان زرهی سپاه اسلام نتوانست به این دژ نفوذ کند؛ حاج‌حسن با اطمینان خاطر گفت که می‌تواند موشکی درست کند و دژ را بزند، ما متعجب بودیم که او چگونه می‌خواهد با این امکاناتی که داریم این کار را انجام دهد اما شهید طهرانی‌مقدم رفت و با وسایلی که آن جا در دسترس بود، موشک خاصی را روی وانت تعبیه کرد و با تلاش مجدانه خویش دنبال زدن دژ طلائیه بود، هرچند که شلیک موشک با موفقیت انجام نشد، اما این رفتار نشان می‌داد که حاج‌حسن با چه نگاهی و از کجا فعالیت خود را شروع کرده است؛ او هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی تسلیم نشد و خود را نباخت.

چند روایت کوتاه از زندگی شهید طهرانی‌مقدم

در همان روزگار و در سال‌های پس از آن، یک برداشت مشترک بین ما و همه دوستان نزدیک حسن وجود داشت و آن اینکه وقتی به چهره‌اش نگاه می‌کردیم، مطمئن بودیم که به یک چهره بهشتی می‌نگریم، انرژی که حسن برای کارش می‌گذاشت، در سال 59 و 60 تا همین اواخر در سال 90 هیچ فرقی نداشت، با همان انرژی و روحیه کار می‌کرد و زمانی که کار به مراحلی می‌رسید که باید وقت جدی می‌گذاشت، این کار را می‌کرد.

ویژگی‌های خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مؤمنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفه‌ای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قله‌های مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری می‌کرد، پیاده طی کرده بود، اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد.

یک بار یکی از دوستان تعریف می‌کرد که حسن را در نزدیکی قله دماوند دیده بود، در حالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود؛ می‌گفت، به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟ و حسن گفته بود می‌خوام روی این پایم را کم کنم! این‌طور خودش را تربیت کرده بود.


      عملیاتی...

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ